من امروز خیلی خوشحالم خیلی ولی کاش خوابم به آخر نمی رسید کاش قرار نبود که بیام سرکار ... می دونید من تو خواب خیلی خوشبختم اصلا تو بگیر خوشبخت ترین آدم روی زمین ...

من خواب همسرم رو دیدم ... خواب دیدم که تو خونه خودم اومده ولی درب ورودی خونه ام شیشه اییه و بابام پشت دره و من از ترس اینکه بابام با دیدنش شوکه بشه فرستادمش تو حموم و غافل از اینکه از اون ور شیشه بابام همسرم رو دیده بود البته بابام درب حموم رو باز کرد و اصلاً هم شوکه نشد ... می دونید سوگند هم بود تو خونه من با داداشام و مامان و بابام همسرم لباسش سفید بود و رفت از خونه ام بیرون ... یکی از همکارام هم بود که من واقعاً نمی دونم کدومشون اما فلج شده بود ... همسرم دستش رو گرفت و دوید اونم نتونست حرکت کنه اما همسرم اونقدر کشیدش تا اون همکارم با پای خودش دوید... از صبح اون حلاوت و شیرینی خواب زیر زبونمه ... از صبح که یادش می افتم اشکام میان تو چشام... 

خیلی دارم سعی میکنم دیگران رو قضاوت نکنم خیلی دارم سعی میکنم که بگم هر کسی رو تو گور خودش می خوابونن ولی صمیمیت بین همکار مرد با زن رو هیچوقت درک نکردم ... اینکه هر روز یه مرد با ماشینش بره دنبال همکار زن... اینکه با تو و اسم کوچیک همدیگه رو خطاب کنن... اینکه همکار زن بره تو اتاق دربسته مثلا با آبدارچی بشینه صبحانه بخوره ... حتی اگر سی سال هم با هم همکار باشن ...


برچسب‌ها: خواب, پرکشیده
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۲/۰۹/۰۵ساعت ۸:۴۸ ق.ظ  توسط فَ فَ  |